زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

زیتون

والتین و الزیتون(تقدیم به حبیبه ویاسمن)

با ریختن آش درظرف یک بارمصرف 118نوع بیماری را یک جا به کام فامیل وهمسایه هایتان می ریزید!!

روزگاری اگر میهمانی و دور هم نشینی به صرف ناهار یا شام بود، خانم خانه، سفره ای پهن می کرد و تمام هنر بند بند انگشتانش را به پای آن می ریخت، سفره ای با شکل های انواع میوه ها و گل و بوته ها. پای ثابت سفره هم ظرف های چینی گل سرخی بود که جولانگاهی می شد برای مانور میهمان در ارزیابی کدبانوی خانه.

سالها بعد، سفره های ساده لبه توری جای سفره های طرح دار را گرفت و گل سرخی ها برچیده شد و نوبت به ظروف پیرکس و آرکوپال و سرامیک رسید. تحول و تجدد به همین جا ختم نشد بلکه این تغییرات،سفره ایرانی را در فهرست سنت های در آستانه انقراض قرار داد. تا حدی که این روزها، کمتر کسی در خانه های چند ده متری برای میهمانانش، سفره ای می اندازد از این سمت خانه تا آن سوی دیگر. میزها جای سفره ها را گرفته اند و باکلاسی در این تعریف شده است که بشقاب میهمان را کف دستش می گذارند و دور یک میز می چرخانند تا تمام فتوحاتش در حمله همزمان میهمانان به سمت غذاها را در یک ظرف، تلنبار کند و با پیدا کردن کنجی امن در خانه، غذا را ببلعد تا سهمی از «دسر» هم بتواند داشته باشد!

اما آنچه در این نبرد سخت، بیش از پیش چشم نوازی می کند این است که سفره روی میز «یک بار مصرف» است، ماست ها و سالادها هم در ظروف یک بار مصرف، مستقیم از فروشگاه آمده اند، زحمت طبخ غذاها را هم رستوران سر کوچه کشیده است، نوشیدنی ها هم که با همان ظروف پلاستیکی، ردیف شده اند، دسرها هم به تعداد نفرات، از بقال سر کوچه خریده شده است، می ماند بشقاب ها و قاشق و چنگال ها که آنها را هم اگر بد نبود، یک دفعه یک بار مصرف می گذاشتند تا با صدای زنگ پایان خوردن، فقط زحمت گره زدن سفره با تمام محتویاتش به دوش میزبان می ماند و همه چیز راهی سطل زباله می شد.  این سبک از زندگی و میهمان نوازی را بیشتر زوج های جوان دنبال می کنند، زوج هایی که از صبح تا شب، مشغول کار بیرون از منزل هستند و میهمانی های اینچنینی را کم دردسر می دانند اما هزینه های این میهمانی ها هم برای سلامت، هم طبیعت و هم برای اقتصاد یک خانواده، کمر شکن است.

تبدیل ۱۰ کیلو مواد نفتی به ظروف یک بار مصرف به ازای هر ایرانی

به گفته حسین عبیری که یک فعال محیط زیست است «در حال حاضر به ازای هر ایرانی در سال تقریبا ۱۰ کیلو مواد نفتی به انواع ظروف پلاستیکی یک بار مصرف تبدیل می شود.» ظروف یک بار مصرف پلاستیکی که بسته بندی غالب محصولات از جمله نوشیدنی ها، لبنیات، سبزیجات، دسرها و… را به خود اختصاص می دهد هیچ گاه در طبیعت از بین نمی رود و عمری ۲۰۰ تا ۵۰۰ ساله دارد به طوری که برخی کارشناسان زیست محیطی از تشکیل یک لایه پلاستیکی در لایه های زمین در طی سال های آینده، ابراز نگرانی می کنند. هر چند سرعت بالای زندگی صنعتی، مردم را بیشتر به سمت استفاده از ظرف های یک بار مصرف، سوق می دهد اما این روند، هر روز پزشکان و کارشناسان محیط زیست را نگران تر از گذشته می کند.

بلعیدن ۱۱۸ نوع بیماری با استفاده از ظروف یک بار مصرف

حمید علیزاده که یک پزشک عمومی است درباره استفاده از ظروف یک بار مصرف می گوید: استفاده از ظروف یک بار مصرف بیش از ۱۱۸ نوع بیماری را به مصرف‌کنندگان منتقل می‌کند و عوارض جبران ناپذیری را برای انسان به همراه دارد. وی ادامه می دهد: زمانی‌که چای و آب داغ، قهوه و غذاهای گرم در ظروف یک بار مصرف ریخته می‌شود از این نوع ظروف مواد شیمیایی سمی منتشر و در مایعات حل می‌شود و سبب بروز بیماری‌هایی همچون سرطان‌های ریه، کبد و پروستات می‌شود. به گفته این پزشک، بطری‌های آب یکبار مصرف یخ‌زده باعث بروز سرطان می‌شوند، پلی‌استایرن در لیوان‌های آب، کارد، چنگال،قاشق و ظروف غذایی مورد استفاده قرار می‌گیرد و معمولا در رستوران‌ها ظروفی که به صورت فوم هستند، نوعی پلی‌استایرن است که در ساخت آنها از گاز هگزان استفاده می‌شود این گاز در دمای ۱۶۰ درجه آزاد می‌شود و با توجه به اینکه دمای غذای داخل ظرف ۲۰۰ درجه است، این گاز همراه با غذا به بدن انسان انتقال پیدا می‌کند و عوارضی مانند سر درد را به دنبال دارد. علیزاده می گوید: بسیاری از بطری‌های یک بار مصرف به صورت یخ‌زده هستند و هنگامی که یخ درون ظروف یکبارمصرف آب می‌شود از جداره بطری مواد سرطان‌زا به درون آب آزاد می‌شود که عوارض جدی را به دنبال دارد. در ظروف پلاستیکی یک بار مصرف ماده‌ای سمی بنام دیوکسین آزاد می‌شود که خطر بروز سرطان به خصوص سرطان سینه را در زنان افزایش می‌دهد و استفاده دراز مدت از این ظروف به طور قطع سبب مشکلات گوارشی، خستگی و ناراحتی اعصاب می‌شود.

کدام گران تر است، یک بار مصرف های گیاهی یا درمان بیماری ها؟

سروش مدبری، دکترای آب و خاک است و درباره استفاده از ظروف یک بار مصرف می گوید: می توان ظروف یک بار مصرف گیاهی را جایگزین ظروف پلاستیکی کرد اما چون هزینه این ظروف، کمی بالاتر است هنوز استقبال خوبی از این ظروف گیاهی که سریعاً در طبیعت، تجدید می شوند، نشده است. وی ادامه می دهد: سایر کشورها حتی به این سمت دارند می روند که به جای پلاستیک هایی که خریدهای روزانه را در آن قرار می دهند کیسه های پارچه ای جایگزین شود تا کمترین آسیب، متوجه محیط زیست شود. در حالی که پزشکان، همواره نسبت به سرطان زا بودن ظروف یک بار مصرف هشدار می دهند اما صنعتگران و مردم ترجیح می دهند هزینه های بالای دست و پنجه نرم کردن با بیماری ها را بپذیرند اما از ظروف یک بار مصرف گیاهی که کمی هزینه اش بالاتر از ظروف پلاستیکی است استفاده نکنند. بر اساس آمارهای جهانی، کشور ما در بین ۵ کشور نخست مصرف کننده ظروف یک بار مصرف است و این ظروف، علاوه بر اینکه ظروف اصلی محصولات صنعتی هستند تبدیل به پای ثابت مراسم مذهبی، نذری ها، عزاداری ها، شادی ها و میهمانی های مختلف شده اند. شاید به ظاهر استفاده از ظروف و محصولات یک بار مصرف با صرف هزینه بیشتر، صرفه جویی در زمان را به همراه داشته باشد اما پس از مدتی، با صرف هزینه های بالای درمان، طول زندگی مان را هم کوتاه می کند. 

http://emag.tabaye.ir/link/27d07146-2d06-11e3-9577-14dae9b39752?emag=2 

چاقی (رطوبت بالای بدن)نارسائی کلیه را افزایش می دهد

دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲ - ۱۰:۲۲

پژوهش جدید محققان ژاپنی و آمریکایی نشان می‌دهد: چاقی در بیماران مبتلا به بیماری مزمن کلیه، باعث افزایش خطر ابتلا به نارسایی کلیوی می‌شود.

به گزارش سرویس پژوهشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، چاقی فرآیند سلولی مهمی را که مانع از آسیب سلول‌های کلیوی می‌شود، سرکوب می‌کند.

دکتر "کوزوکه یاماهارا" از دانشگاه علوم پزشکی شیگا، کاهش عملکرد فرآیندی موسوم به "اتوفاژی" را در این چرخه مهم دانسته‌اند.

اتوفاژی، فرآیند تخریب درون‌سلولی است که طی آن پروتئین‌های آسیب دیده و سایر ترکیبات سلول‌های معیوب را از بین می‌برد؛ ناکارآمدی این چرخه در افراد چاق، امری شایع است.

طی این پژوهش محققان متوجه شدند که سرکوب‌گر قوی اتوفاژی موسوم به "mTOR" در کلیه موش‌های چاق دچار بیش فعالی است و درمان با مهارکننده "mTOR" باعث بهبود عدم کارآمدی اتوفاژی می‌شود.

نتایج نشان می‌دهد که اصلاح این فرآیند می‌تواند سلامت کلیه افراد چاق را تضمین کند.

محققان اظهار کرده‌اند که نتایج این تحقیق می‌تواند مکانیزم پاتوژنی مهم مرتبط با آسیب‌های سلول‌های کلیوی را فراهم بیاورد.

این پژوهش در مجله انجمن نفرولوژی آمریکا تحت عنوان "JASN" منتشر شده است.

بر اساس تحقیقات جدید احساسات موجب تقویت حافظه می‌شود.

سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۹

بر اساس تحقیقات جدید احساسات موجب تقویت حافظه می‌شود.

به گزارش سرویس پژوهشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- منطقه خراسان، براساس این تحقیق تجربیات منفی موجب افزایش شکل‌گیری حافظه مکانی (بخشی از حافظه که مسوول ثبت اطلاعات محیط اطراف فرد و جابجایی‌های فضایی است) می‌شود. محققان دریافتند تصورات منفی با فعالیت مکان خاص در قشر پاراهیپوکامپال ناحیه‌ای در مغز که مسوول شکل‌گیری حافظه فضایی است، ارتباط دارد.

محقق این تحقیق دکتر الیوربیومنن از موسسه مغز کوئینزلند استرالیا اظهار کرد: این افزایش به‌طور غیر ارادی روی می‌دهد بدون اینکه حتی فرد آگاه شود که تصورات منفی بر حافظه وی تاثیرگذار است.

نتایج این تحقیق نشان می‌دهد احساسات می‌تواند تاثیر بسزایی بر حافظه فضایی ما در مکان داشته باشد.

در این تحقیق محققان «خانه‌ مجازی» ساختند و حوادث هر اتاق بی‌ارتباط با موضوع جست‌وجو در خانه و رویدادهای متفاوت برای واکنش‌های احساسی خاصی مثبت، منفی و بیطرفانه طراحی شده ‌بود. این رویدادها براساس سیستم تصاویر تاثیرگذار بین‌المللی و شامل صحنه‌های مهیج حمله، تهدید و همچنین تصاویر خوشایندتر بود.

یک روز بعد از جست‌وجو در خانه مجازی از شرکت‌کنندگان درخواست شد بدون تصورات احساسی تصویر ذهنی از خانه داشته باشند و محققان تصورات مغز آنان را با اسکن ام.آر.ای بررسی ‌کردند.

نتایج نشان داد انگیختگی عاطفی با افزایش فعالیت قشر پاراهیپوکامپال مرتبط و بر حافظه تاثیرگذار است.

نتایج این تحقیق در نشریه علوم اعصاب شناختی منتشر شده ‌است.

افراد زیر 18سال کودک محسوب می شوند ازمصرف قهوه وچای پرهیزکنند

شنبه ۶ مهر ۱۳۹۲ - ۰۸:۳۷

نوشیدن قهوه و مصرف محصولات غنی از کافئین در کودکان موجب کم‌خوابی و کاهش رشد مغزی آنان می‌شود. تحقیقات جدید نشان می‌دهد رشد مغزی با مصرف کافئین در جوانان نیز کاهش می‌یابد.

به گزارش سرویس پژوهشی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، محققان دریافتند مصرف کافئین در موش‌های نابالغ موجب تاثیرات منفی بر خواب عمیق و رشد مغزی می‌شود و میزان قهوه ارزیابی شده در این تحقیق مصرف سه تا چهار فنجان قهوه در روز است.

کافئین تاثیرات مشابهی بر مغز جوانان در سال‌های اولیه بلوغ دارد.

رتو هوبر، پزشک بیمارستان کودکان زوریخ در سوئیس اعلام کرد: مغز کودکان به دلیل ارتباطات بسیار به شدت انعطاف‌پذیراست و احتمالا بهینه‌سازی مغزی در زمان خواب عمیق رخ می‌دهد و سیناپس گسترش و بقیه کاهش می‌یابند. این شبکه بسیار موثر است و قدرت مغز را افزایش می‌دهد.

کنجکاوی در موش‌های صحرایی با بالارفتن سن افزایش می‌یابد . موش‌هایی که کافئین مصرف کرده بودند در مقایسه با دیگرموش‌ها بسیار با احتیاط و ترسو بودند.

قهوه تنها منبع کافئین نیست و سایر محصولات ازجمله شکلات، بستنی ونوشیدنی‌های انرژی‌زا نیز حاوی میزان زیادی کافئین است در نتیجه کودکان بدون مصرف قهوه نیز میزان زیادی کافئین دریافت می‌کنند.

تحقیق حاضر برروی موش‌های صحرایی انجام شد؛ محققان امیدوارند این تحقیق بر روی انسان‌ها نیز انجام شود و به کمک آن تاثیرات کافئین برانسان نیز مشخص شود.

هوبر افزود: هنوز نیازمند تحقیقات بیشتری در این زمینه هستیم.

نتایج این تحقیق در نشریه PLOS ONE توسط بنیاد علوم ملی سوئیس منتشر شد.

تاثیر مخرب تنبیه بدنی کودکان برسلامتی آنها

چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲ - ۰۷:۴۱

محققان دریافتند: تنبیه بدنی و کمبود محبت از سوی والدین در سال‌های نخست زندگی تأثیر مخربی بر سلامت جسمی و روحی فرد در آینده می‌گذارد.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، دانشمندان در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس (UCLA) موفق به کشف یک رابطه بیولوژیکی قوی بین تجربیات ناخوشایند سال‌های نخست زندگی کودک با بروز مشکلات حاد جسمی و روحی در آینده شده‌اند.

«جودیت کارول» نویسنده ارشد این مطالعه تأکید می‌کند: یافته‌های ما نشان می دهد که تأثیر تنبیه بدنی و کمبود توجه از سوی والدین می تواند بر کل سیستم بدن کودک تأثیر منفی گذاشته و سلامت وی را در آینده با خطرات جدی از جمله مشکلات قلبی و عروقی مواجه سازد.

در این مطالعه 756 فرد بزرگسال مورد بررسی قرار گرفتند و 18 نشانگر بیولوژیکی سلامت مانند فشار خون، ضربان قلب، هورمون استرس، کلسترول، اندازه دور کمر و قند خون برای سنجش وضعیت سلامت فرد مورد ارزیابی قرار گرفتند؛ سایر فاکتورهای تأثیر گذار از جمله تغذیه نامناسب و آلودگی های محیطی در نظر گرفته نشدند.

برای تعیین اثر استرس دوران کودکی، پژوهشگران از مقیاس خود گزارشی پرسشنامه خانواده های پر خطر (Risky Families Questionnaire) استفاده کردند.

محققان موفق به کشف ارتباط معناداری بین تنبیه بدنی در کودکی و خطرات تهدید کننده سلامتی در بزرگسالی شدند؛ برعکس در افراد بهره مند از محبت کافی از سوی والدین میزان مشکلات جسمی – روحی در بزرگسالی بطور چشمگیری کاهش پیدا می کند.

اثر متقابل تنبیه بدنی و محبت از سوی والدین نشان می‌دهد افرادی که در کودکی از توجه کمتر والدین و میزان بالای تنبیه بدنی برخوردار باشند، در معرض بالاترین مشکلات جسمی و روحی در بزرگسالی قرار خواهند داشت.

به گفته «کارول»، احتمالا راهی برای کاهش تأثیرات تنبیه بدنی دست کم بر سلامت جسمی فرد وجود دارد و اگر کودک از عشق والدین در عین تنبیه بدنی برخوردار باشد، در مقایسه با کودکان بی بهره از توجه والدین کمتر تحت تأثیر مشکلات سلامت جسمی-روحی قرار می گیرد.

نتایج این پژوهش در مجله Proceedings of the National Academy of Sciences منتشر شده است.

جهان را به شکل تخم مرغ ببینیم !

سه‌شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲ - ۰۸:۱۰

یک فیزیکدان هنرمند با استفاده از داده‌های ماهواره پلانک، جهان را به شکل تخم‌مرغ نمایش داده است.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، آژانس فضایی اروپا ماهواره پلانک خود را "ماشین زمان" می‌نامد.

این سامانه در سال 2009 پرتاب شده و داده‌هایی را در خصوص پس‌زمینه میکروموج کیهانی جمع‌آوری می‌کند تا دیدگاه‌هایی را در خصوص آغاز جهان به دست آورد.

این پس‌زمینه بقایای تشعشعی بیگ‌بنگ است که در سراسر جهان منتشر می‌شود.

پلانک، جاناتان فلدشو هنرمند و کارشناس فیزیک از دانشگاه هاروارد را بر آن داشت تا تصاویر دیجیتالی لایه‌بندی‌شده‌ای را خلق کند که نشان‌دهنده 9 کانال مختلف داده‌های میکروموجی هستند که توسط پلانک جمع‌آوری شده‌اند.

این تصاویر ترکیبی، تمامی کیهان را از دیدگاه زمین نشان می‌دهد و نوار میانی داغ کهکشان راه شیری است.

چون تصاویر پلانک از پس‌زمینه میکروموج کیهانی "تصویر نوزاد" جهان خوانده شده، فلدشو، منشور را تغییر داد تا رنگ‌های کانونی طفولیت (رنگ‌های صورتی و آبی پتوهای بیمارستانی نوزادان) را نمایش دهد.

وی پیش‌زمینه میکروموج یعنی تشعشع بین زمین و نور منتشرشده از تولد جهان را بر داده‌های پس‌زمینه میکروموج کیهانی تحمیل کرد.

خاطرات حمیده نانکلی زنی از زندان رژیم ستم شاهی

زنی که از زندان ساواک جان به در برد

محمد مهدی اسلامی
اشاره: شهید مراد نانکلی به عنوان یکی از سمبل های مقاومت شناخته می شود. وی که جوانمرداته در برابر ساواک ایستاد و اطلاعات همرزمانش را آشکار نساخت تا در اثر شکنجه در ۱۹ شهریور ۱۳۵۳ به شهادت برسد، در حالیکه طبق حکم دادگاه حدود ۶ ماه دیگر به آزادی او نمانده بود. برای فهم حجم شکنجه کافی است بدانیم که شهید امیرمراد نانکلی از بدنی قوی برخوردار بود و در میان دوستانش به «بچه رستم» معروف بود و در مسابقات زندان حضورش در هر تیم برنده شدن آن را پیشاپیش نوید می داد. در کنار این برادر، شیرزنی به مبارزه پرداخته است که خاطرات او بخشی از تاریخ سبوعیت رژیم ستمشاهی است. خانم حمیده نانکلی که اینک دهه ششم زندگی را می گذراند، آذر ۱۳۵۳ در ۱۶ سالگی دستگیر شد و تا اوج گیری مبارزات در سال ۵۶ در زندان به سر برد.

آنچه مرا در این گفتگو بیش از هر چیز تحت تاثیر قرار داد، زندگی بسیار ساده او بود و اینکه در گفته هایش هیچ احساس طلبی از انقلاب نداشت!

کسی که خیلی درباره شکنجه با آب و تاب صحبت می‌کند، بدانید خیلی مزه شکنجه را نچشیده که راحت می‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن کسی که تحمل کرده، نمی‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند.

* شهید مراد نانکلی یکی از اسطوره های مقاومت در برابر ساواک است. از مبارزات او چه خاطراتی به یاد دارید؟
- من ۱۳، ۱۴ سال بیشتر نداشتم که برادرم را دستگیر کردند. همیشه می‌دیدم که او کاغذهائی را لوله می‌کند و در میان وسایل جاسازی می‌کند. یک بار کنجکاو شدم و یکی از آنها را برداشتم و خواندم و دیدم اعلامیه‌ای است که بعد از ترور شعبان بی‌مخ داده‌اند و از آن به بعد موضوع برایم جالب شد. اینکه اعلامیه‌ها از کجا و چگونه به دست او می‌رسید، نمی‌دانم، ولی وقتی می‌آورد، سعی می‌کردم بخوانم. گاهی هم مادر می‌آورد و چون خودش سواد نداشت، به من می‌گفت بخوان ببینم چیست، ولی بعد از آنکه مراد دستگیر شد، هوشیارتر و به شکل جدی‌تری وارد فعالیت‌های مبارزاتی شدیم. یادم هست که مراد به مسافرت می‌رفت و مثلا به تویسرکان می‌رفت و برمی‌گشت و ما تصور می‌کردیم رفته به اقوام سر بزند و بعداً متوجه می‌شدیم که ماموریت داشته و مثلا اعلامیه یا وسایلی را می‌برده یا می‌آورده، ولی ما خبر نداشتیم چه می‌کند. مراد در کارخانه شوفاژسازی کار می‌کرد و کارش تراشکاری بود و پوکه نارنجک درست می‌کرد و بعد می‌داد آن را پر کنند. من در جریان فعالیت‌های مسلحانه او نبودم.

چیزی که از او یادم هست و دوستانش هم می‌گفتند این بود که مراد عادت داشت هرکاری که می‌کرد می‌گفت: «فی‌سبیل‌الله.» می‌گفت: «اگر کاری برای رضای خدا باشد، به نتیجه می‌رسد و اگر نباشد، ثمری نخواهد داشت.» مادرم همیشه می‌گفت: «پسرجان! این کارها را که می‌کنی، تو را می‌برند و شکنجه می‌کنند.» می‌گفت: «شما هیچ ناراحت نباش. وقتی کاری برای خدا باشد، خداوند طاقتش را هم به انسان می‌دهد».

* در مورد شهید مراد نانکلی توضیح بیشتری بدهید که ایشان به چه صورت و به چه دلیل دستگیر شدند و همچنین چه شده که مجدداً برای بازجویی به کمیته اعزام شدند و به شهادت رسیدند؟
- مراد تقریباً تا ششم دبستان را در تویسرکان خواند و بعد از آن پدر در تهران کار می‌کرد او هم پیش پدر رفت و دیگر برنگشت تقریباً یکی دو سالی آنجا ماند و دوباره مشغول به تحصیل شد. هم تحصیل و هم کار می‌کرد. بعد فکر می‌کنم در کارخانه‌ی ارج با آن برادر آشنا شد و با چند تا از برادران که بیشتر مقرشان در میدان خراسان و حوالی آنجا بود، برادرهایی که همیشه صحبتشان بود مانند آقای مطهری یا آقای شاهی و آقای کچویی را در منزل می‌گفت که الان به فلان جا می‌روم الان فلانی می‌خواهد بیاید. یا من می‌روم و اسم آن‌ها از همان موقع در ذهنم مانده است. با این که آن‌ها را هیچ وقت ندیده بودم ولی همیشه نامشان در ذهنم بود و بعد از آن که برای ملاقات به زندان می‌رفتم. گاهی خانواده‌های آن‌ها را می‌دیدم تازه می‌دانستم با چه خانواده‌هایی رابطه داشته است. او در حین آن که هم تحصیلات خود را ادامه می‌داد و هم کار می‌کرد، با آن‌ها آشنا می‌شد و به هیئت‌هایی می‌رفت و برنامه‌هایی که داشت از طریق همان برادران بود که داخل فعالیت می‌شد. مراد که از بچگی تعزیه را خیلی دوست داشت. تا بچه بود نقش حضرت رقیه(س) را بازی می‌کرد، بعد که بزرگ‌تر شد حضرت موسی‌بن جعفر(ع) را و تا آخر عمر هم با همین عشق بزرگ شد.

خود من هم در زندان کمیته که بودم، شب‌ها که می‌خوابیدم، به سقف که سیاه بود و با زدن خمیر نان ستاره‌بارانش کرده بودیم، نگاه می‌کردم. نام ۵ تن را هم می‌نوشتیم و به سقف می‌زدیم و من همیشه به خودم می‌گفتم صبح که از خواب بیدار شویم، پنج تن کمکمان می‌کنند و درها باز می‌شوند و می‌رویم بیرون. در قصر این کارها را نمی‌کردیم، ولی با همین امید می‌خوابیدیم. همه به هم وعده می‌دادیم که فردا صبح درها باز است.

* چگونگی دستگیری خودتان را به یاد دارید؟ چگونه با مامور مواجه شدید؟ انتظارش را داشتید؟
- نه نداشتم، فکرش را هم نمی‌کردم که لو بروم، چون کاری نکرده بودم. شب ساعت ۱، ۵ آذر ۵۳ و زمستان بسیار سختی بود که دیدم در حیاط را می‌زنند. پدرم رفت و در را باز کرد. ما سه نفر در منزل بودیم. آمدند و رفتند سراغ کتاب‌های برادرم. من خودم به‌شخصه کتابی نخریده بودم. من یک سری کتاب را برای او برده بودم و بقیه مانده بود که اینها را ریختند وسط خانه و همه جا را بازرسی کردند و مرا با خودشان بردند. پدر و مادرم پرسیدند: «این را کجا می‌برید؟» گفتند: «جائی نمی‌بریم. چند تا سئوال داریم، می‌پرسیم و برمی‌گردد.» سه تا ماشین و چندین مامور سر کوچه بودند و ما را بردند و ۵/۶ ماه در کمیته مشترک بودم و بعد از آن هم به زندان قصر بردند.

* مواجهه ساواک با افراد مختلف، فرق می‌کرد. مواجهه آنها با شما که خانم بودید و سنی هم نداشتید، چگونه بود؟ چون سن شما زیر ۱۵ سال بود و علی‌القاعده خیلی از برخوردها را نمی‌توانستند با شما بکنند.
- بله، ۱۵ سال داشتم و تا به حال هم درباره شکنجه و برنامه‌هایشان در موقع بازجوئی صحبت نکرده‌ام. کلا کسی که پایش را از در کمیته می‌گذاشت داخل، اینها شروع می‌کردند. از سیلی و لگد زدن بگیرید تا بقیه شکنجه‌ها. اتاق محمدی طبقه سوم بود و ما را بردند بالا. طبقه دوم اتاق حسینی بود. مرا بردند و حسابی پذیرائی کردند. یادم هست از در اتاق افسر نگهبان که وارد شدم، چشمم که به افسر نگهبان افتاد، خیلی وحشت کردم. از این پلاک‌های هلالی آهنی به گردنش بود و من چشمم که به پلاک و به قیافه او افتاد، وحشت کردم که این می‌خواهد چه کار کند.

آن چنان هم به گوش من نخورده بود که شکنجه می‌دهند. البته مادر به برادرم می‌گفت که اینها این طور می‌کنند، آن طور می‌کنند، ولی می‌گفت اشکال ندارد. ما همه اینها را می‌دانیم، ولی من باورم نمی‌شد. آنچه را که انسان می‌شنود با آنچه که می‌بیند، خیلی فرق دارد و اصلا قابل مقایسه نیست. از آنجا مرا بردند بالا به رختکن و لباس‌هایم را عوض کردند و بعد بردند به اتاق محمدی و فوری دستبندهای قپانی به دست‌هایم زدند و با چشم‌‌های بسته به من گفتند که از صندلی برو بالا. از این صندلی‌های فلزی ارج بود. دستبند را به میله‌های بالای سرم بستند و صندلی را از زیر پایم برداشتند و بقیه‌اش را خودتان تصور کنید. اول هم نمی‌گفتند چه چیز را بگو، بلکه حسابی پذیرائی می‌کردند و بعد می‌گفتند بگو و آدم در می‌ماند که چه چیز را بگوید و از کجا بگوید. تکیه کلامشان هم این بود که هرچه داری بگو. هر کسی را که می‌گرفتند، همین را می‌گفتند که تا حرف نزنی، همین وضع است. نمی‌دانم چقدر طول کشید، چون چشم‌هایم بسته بودند.

بالاخره یک بار که توانستم ببینم، دیدم هوا سرمه‌ای رنگ است. آسمان دم صبح! زیر لب دائما تکرار می‌کردم: «یا فاطمه‌ زهرا! یا پنج تن! چه بگویم؟‌» و جلوی خودم را می‌گرفتم. می‌گفتند هرچه می‌گوئی بلند بگو. می‌گفتم چیزی نمی‌گویم، فقط آب می‌خواهم. دستم را باز کردند و مرا آوردند پائین و گفتند نامه را به کی دادی؟ گفتم: «ای بابا! زودتر می‌گفتید. قرار بود یک نفر بیاید و نامه را بگیرد که نیامد و خودم نامه را خواندم و پاره کردم.» نه آنها می‌دانستند چند تا نامه بوده نه خودمن مشخص کردم کدام نامه است. بعد که آوردند و روبرو کردند، فهمیدم موضوع مربوط به نامه‌ای است که مال علی‌آقا بوده. خود اینها فکر می‌کردند علی‌آقا نامه را داده به فاضل و فاضل داده به من، درحالی که دو تا نامه جدا بود و موضوع پیچ خورده بود. خلاصه با اینکه سنمان قانونی نبود جریان نامه‌ها باعث محکومیت ما شد. شش ماه و خرده‌ای در کمیته مشترک بودم، دو سال در زندان قصر و یک ماه آخر هم اوین.

* ماجرای این نامه ها چه بود که برای ساواک این قدر حساسیت آفریده بود؟
- من تا همین چند وقت پیش‌‌ها نمی‌دانستم ماجرا چه بوده. ما برای ملاقات می‌رفتیم و به خانواده‌های زندانی‌ها سر می‌زدیم. هر دفعه هم یک نفر می‌رفت که ردش معلوم نباشد. من معتقدم خداوند عالم، ذهن ساواک را کور کرده بود. خود من در زندان به یکی از زندانی‌ها که داشت آزاد می‌شد، آدرس دادم که برود منزل آقای احمد احمد که اصلا کل خانواده آنها تحت نظر بودند. با این همه آن خانم رفت آنجا و پیام را رساند و برگشت و به من گفت که این کار را انجام داده! همه اینها خواست خداوند عالم بود که به همه ملت کمک کرد که انگار ساواکی‌ها خواب بودند یا توی عالم خواب و بیداری قدم برمی‌داشتند و یا امثال من را که انگار یکی راهنمائیمان می‌کرد و ما را به جلو می‌برد. ما فقط در ظاهر عامل کاری بودیم، ولی در واقع، وسیله بودیم.

موقعی که برای ملاقات می‌رفتیم، آن خبر را که به صورت نامه برای برادر آقای عزت‌شاهی نوشته بودند، به من دادند که به فردی برسانم. البته خود آقای شاهی هم تا همین چند وقت باور نمی‌کردند و می‌گفتند این قضیه به شما ارتباطی پیدا نمی‌کند و آن را کس دیگری آورده. من این نامه را با لباس‌ها گرفتم و بردم خانه. بعد طرف آمد دم در خانه ما. نامه را همان جا خواند، در آن را دو باره چسباند و گفت: «برگردان به طرف و بگو کسی که می‌گفتید نیامد.» وقتی من دستگیر شدم، رابطه قطع شد و گفتم که من نامه را نداده‌ام، ولی در پرونده من نوشته شده که نامه به دست گروه رسیده.

* متوجه نشدم لطفا کمی بیشتر توضیح بدهید.
- موضوع این است که این نامه،‌ یکی نبود، بلکه چند تا بود، منتهی نه ساواک فهمید، نه خود ما فهمیدیم که کدام یکی لو رفته. هنوز هم دقیقا نمی‌دانیم، چون اینها یک خبر را از دو سه طریق به بیرون می‌فرستادند.

در یکی از ملاقات‌ها، برادرم شخصی را به من معرفی کرد و گفت او چند روز دیگر آزاد می‌شود و می‌آید دم در منزل و تو را می‌بیند. اسم این شخص محمدعلی آقاست. ما به هوای اینکه چنین شخصی می‌آید، او را در آنجا دیدیم و آشنا شدیم. بعد از آن دوباره آقای شاهی را در ملاقات دیدیم. برادرم به من گفت یک مشت لباس کاموای کثیف برایت می‌آورند، آنها را می‌گیری و می‌بری و می‌شوئی و هفته دیگر برای ما می‌آوری. لباس کامواها دست آن آقا بود. بیرون قرار گذاشتیم و به من گفت: «بیا بازار، سه راه سرویس و لباس‌ها را بگیر.»

من رفتم لباس‌ها را گرفتم و آوردم منزل، لای لباس‌ها یک پاکت نامة چسب‌زده بود. محسن فاضل آمد دم در منزل و گفت قرار بوده یک امانتی به من بدهید. اینکه او چطور خبردار شده بود، نمی‌دانم، فقط آمد و این حرف را زد و من نامه را به او دادم. آن نامه که هیچی، نامه دیگری هم بود که مال علی آقا بود، یعنی دو تا نامه بود، اما ساواک این دو تا را قاتی کرده و نوشته بود یکی. قرار بود من این نامه را به محسن فاضل بدهم، بخواند و قرار بگذارد که محمدعلی‌‌ آقا را کجا ببیند. او نامه علی‌آقا را که خواند، گفت این را برگردان، چون این تازه آزاد شده و امکان دارد تحت ‌نظر باشد و برای من ایجاد مشکل شود. نامه را خواند، ‌ولی دوباره چسباند و به من داد و من دوباره به علی آقا برگرداندم و به ایشان گفتم که نیامده و محمد‌آقا هم فکر کرد که واقعا محسن فاضل نیامده و نامه را نگرفته و از همین جا ارتباط قطع شد و در بازجوئی هم می‌گوید که نامه من به دست طرف نرسیده و نامه مرا به من برگردانده. من هم در بازجوئی نوشتم که نامه را برگردانده‌ام، ولی در اصل، خبر به گروه رسیده بوده.حالا توی کدام یک از این نامه‌ها دستور ترور بوده، نمی‌دانم.

* شما از محتوای نامه‌ها خبر نداشتید؟
- یکی از آنها را که او باز کرد و خواند، کنجکاو شدم که بخوانم. در آن نوشته بود من توی مسجد شاه(امام) فلان جا می‌نشینم و شما بیا که با هم صحبت کنیم. من از محتوای نامه‌ها خبر نداشتم. طرف را هم گرفتند. من هم در بازجوئی‌ها دائما می‌نوشتم که این نامه را به او ندادم و خودم خواندم و همین را نوشته بود. دائما از من بازجوئی می‌کردند و من هم دائما همین را می‌نوشتم که خودم خواندم.

* آیا سر همین نامه لو رفتید؟
- خود من هم هنوز نمی‌دانم توسط چه کسی لو رفتم، چون من کارم این بود که این نامه‌ها را از داخل زندان به بیرون برسانم. ولی آنجا دائما از من می‌پرسیدند نامه را به کی دادی؟ در هرحال یکی از نامه‌ها لو رفته بود. یک بار برادر آقای عزت‌شاهی را آوردند و با من روبرو کردند و یک بار هم علی‌آقا را. معلوم بود که نامه‌های اینها لو رفته که دائما آنها را با من روبرو می‌کنند. بعد عکس محسن فاضل را آوردند و به من نشان دادند که این را کجا دیدی؟ به خاطر اینکه او در خانه‌مان می‌آمد، دو هفته تمام، هر روز صبح مرا از زندان کمیته می‌آوردند خانه و اذان مغرب به کمیته برمی‌گرداندند و دو هفته تمام ماموران کمیته در منزل ما بودند و بخور و بخواب و ناهار و مهمانی داشتند. بعد از دو هفته که گذشت، مطمئن شدند، نمی‌آید.

* نگران نبودید که کسی که ساواک دنبالش است بیاید و لو برود؟
- من روزی دو بار با او «علامت سلامت» داشتم. همان موقع هم که دستگیر شدم، دوباره فردای آن روز قرار داشتیم. وقتی من‌ «علامت سلامت» را نزدم،‌ فهمید. ما یک بار ساعت ۸ صبح قرار داشتیم، یک بار هم ۴ بعدازظهر. وقتی علامت را نزنی، حتی اگر اولی را هم زده باشی، دومی را که نزنی و مطمئن نشوند سرقرار نمی‌آیند. من مطمئن بودم که وقتی علامت نزنم، نمی‌آید، اما برای اینکه در منزل باشم و پدر و مادرم را ببینم و آنها مطمئن شوند که حالم خوب است و مشکلی ندارم، با مامورها به منزل می‌آمدم. توی کمیته که بودم کتک می‌خوردم، اما به خانه که می‌آمدم، بلافاصله می‌رفتم زیر کرسی و تا عصر تکان نمی‌خوردم. کمیته که می‌رفتیم مکافات داشتیم که: «چرا دروغ گفتی و این همه مامور را معطل کردی؟» تلفن نداشتیم که اگر داشتیم خیلی مشکل پیدا می‌شد، چون طرف زنگ می‌زد و باید جواب می‌دادم. تلفن نداشتیم و طرف مجبور بود بیاید دم در خانه. در یکی از این نامه‌ها خبر ترور سرگرد زمانی بود. البته من از محتوای نامه خبر نداشتم و بعدها برادرها که خبر داشتند، این را گفتند.

* گاهی گفته می‌شود که در نقل روایت‌ها درباره شکنجه‌هائی که در مورد زنان اعمال می‌شد، افراط شده، ولی عده‌ای می‌گویند این‌طور نیست. شما کدامیک از این دو روایت را قبول دارید؟
- در فاصله سال‌های ۵۳ تا ۵۵ کمیته مشترک خیلی شلوغ و شکنجه‌ها خیلی شدید بود. از کسی که این سئوال را می‌پرسید باید ببینید در این فاصله در کمیته مشترک بوده یا قبل و بعد از آن، چون ما خواهرهائی را داریم که در اواخر سال ۵۶ دستگیر شده و اسلحه هم داشته‌اند، ولی شکنجه شدیدی ندیده‌اند، عده‌ای هم در فاصله ۵۱ تا ۵۳ دستگیر شدند که حتی سیلی هم نخوردند. اواخر در کمیته مشترک، کف سلول‌ها موکت و در سلول‌ها هم باز بود و زندانی‌ها همدیگر را می‌دیدند و راحت کارهایشان را انجام می‌دادند. خانم شهین جعفری می‌گفت به من در کمیته همبرگر دادند که واقعا برای ما حیرت‌آور بود و تصورش را هم نمی‌توانستیم بکنیم، چون ما در کاسه دونفره غذا می‌خوردیم و جیره می‌دادند. خانم‌هائی هستند که هنوز هم آثار ته سیگار روی بدنشان هست. نوع شکنجه‌ها به پرونده مربوط می‌شد. هنوز آثار آویزان کردن به مچ دست روی دست‌های من هست. حتی دخترهای من تا این اواخر نمی‌دانستند که این رد دستبند قپانی است. حالا من هیچ، خانم سجادی را که مشخص شده بود در برنامه ترور هست، آیا ممکن است شکنجه نکرده باشند؟‌ فقط یک فرمول هست. کسی که خیلی درباره شکنجه با آب و تاب صحبت می‌کند، بدانید خیلی مزه شکنجه را نچشیده که راحت می‌تواند در باره‌اش حرف بزند. آن کسی که تحمل کرده، نمی‌تواند راحت درباره‌اش حرف بزند.

* درباره حجاب چطور؟
- اگر بازجو می‌فهمید که زنی در این مورد، مقید و حساس است، روی این مسئله تکیه می کرد و عذابش می‌داد. در آنجا روسری نبود و ما از لباس زندان استفاده می‌کردیم. آنها یکی دو بار این را از روی سرت برمی‌داشتند. اگر حساسیت نشان می‌دادی، از همان برای عذاب دادنت استفاده می‌کردند. بچه‌های دیگر به ما گفته بودند اگر این کار را کردند، اصلا به روی خودتان نیاورید، چون همین را وسیله شکنجه شما می‌کنند و واقعا هم همین بود و ما هم از همان لباس به عنوان روسری استفاده می‌کردیم، ولی حساسیت به خرج نمی‌دادیم که اذیتمان کنند.

* در دادگاه علت محکومیت شما را چه چیزی قید کردند؟
- رابط زندان با گروه، اقدام علیه امنیت کشور.

* یکی از مبارزین می‌گوید هنگامی که در بیمارستان بود و شهید نانکلی را آوردند، در پاسخ به سئوالات ماموران می‌گفت که می‌دانم، اما نمی‌گویم و به این شکل قدرت مقاومت روحی خود را به ماموران تحمیل می‌کرد. آیا این نوع مواجهه شهید در بازجوئی‌ها، در نحوه بازجوئی گرفتن از شما هم تاثیر داشت؟
- جریان مراد از آنجا شروع می‌شود که بار اول دستگیری دو ماهی در زندان کمیته بود، اما هیچ چیزی لو نرفت و او را بردند قصر و فقط مسئله در حد کتاب‌هائی بود که از او گرفته بودند. او در این دستگیری با فردی به نام عبدالله دستگیر و هر دو به ۲ سال محکوم شدند. شش ماه مانده به آزادی، تعداد دیگری از گروه اینها را در همدان دستگیر می‌کنند که بین اینها اسلحه رد و بدل شده بود. در دستگیری اول موضوع اسلحه لو نرفته بود، ولی آنها را که می‌گیرند، موضوع را لو می‌دهند. دوباره مراد را از قصر برمی‌گردانند به کمیته مشترک و در آنجا متوجه می‌شوند که این چه مهره مهمی بوده و از دستشان در رفته بوده! این بار همه شکنجه‌های کمیته را روی مراد پیاده می‌کنند. این سند را چند سالی است پیدا کرده‌اند که بازجوی مراد نوشته بود در اثر ضربه، چشم او بیرون آمده و فک او شکسته، قلب و کلیه و جمجمه را تک تک نوشته و امضا کرده بود که از بین رفته بود. نهایتا می‌گویند که مراد گفته که اسلحه را داده به آقای عزت‌شاهی. آقای عزت‌شاهی از یکی از نگهبان‌ها می‌شنود که مراد زیر شکنجه مرده، برای همین وقتی بازجوها می‌گویند که مراد خودش گفته که اسلحه را داده به شما، می‌گوید این طور نیست. بیاورید روبرو کنید که چون مراد شهید شده بود، امکان چنین چیزی نبود و از این بابت، دیگر آزار چندانی به آقای شاهی نرسید. عده‌ای از آقایان هم که آنجا بوده‌اند، می‌گویند یکمرتبه دیدیم کل کمیته به هم ریخت و همه بازجوها رفتند به اتاق حسینی. مراد در آنجا بود. او با صندلی از جایش بلند می‌شود و می‌گوید می‌دانم و نمی‌گویم. در بیمارستان جان نداشته که حرف بزند و نفس‌های آخر را می‌کشیده.

* خبر شهادت برادرتان را چگونه شنیدید؟
- قبل از اینکه دستگیر بشوم، به وسیله اعلامیه خبر شدم که در کمیته مشترک شهید شده. البته ما به حرفشان اعتبار نکردیم، چون این کار را می‌کردند تا کسانی را که دستگیر می‌کردند زیر فشار قرار بدهند و آنها هم به حساب اینکه طرف شهید شده، بعضی حرف‌ها را می‌زد. برای همین اعتبار نکردیم تا وقتی که دستگیر شدم و از طریق بچه‌هائی که داخل زندان بودند، مطمئن شدم که خبر درست است. من وقتی به بند عمومی رفتم و کم‌کم با همه آشنا شدم، یکی از خانم‌‌ها گفت که من می‌دانم خبر درست است.

* شما به خانواده خبر دادید؟
- نه، تا زمانی که انقلاب شد، مطمئن نشدیم. اواسط اسفند ۵۷ بود که برادرها به بهشت زهرا رفتند و لیستی از ساواک را پیدا کردند که در آن نام جنازه‌هائی را که به آنجا برده بودند، نوشته بودند و فقط به اسم کوچک نوشته بود مراد. جنازه را چهار ماه و نیم در پزشکی قانونی نگه داشته بودند، چون طبق گفته‌های شاهدان، مراد تقریبا در اوایل شهریور به شهادت رسیده بود، اما در لیست بهشت زهرا تاریخ خورده بود ۱۳ آذر. بعد از دستگیری من، جنازه را تحویل بهشت زهرا داده بودند.

* زندان قصر، بند بانوان زیر ۱۸ سال داشت؟
- نه،‌ همه یکی بودند و جداگانه نبود. کوچک‌‌ترین آنها من بودم و بزرگ‌ترینش هم اسمش خانم امینی بود. مریض بود و به دادگاه هم نرسید. آزادی من هم با بقیه فرق داشت.

* چطور؟
- بقیه را همان جا جلوی زندان آزاد می‌کردند، ولی من چون برادرم در زندان شهید شده بود، دست‌ها و چشم‌هایم را بستند و با مامور فرستادند خانه و آنجا تحویلم دادند. مادر که نمی‌توانست امضا بدهد و خودم امضا دادم!

* در سال ۵۶ که آزاد شدید، فضای جامعه با آنچه که در زندان در ذهن داشتید مطابقت داشت یا تصور دیگری داشتید؟

- من وقتی بیرون آمدم، مبارزات مردم به شکل برگزاری چله شهدای شهرها بود و هنوز انقلاب به آن صورت جا نیفتاده بود. یادم می‌آید به همان برادری که می‌آمد در خانه می‌گفتم: «تا کی باید دستگیر و زندانی کنند؟» می‌گفت: «هیچ ناراحت نباش، انقلاب ما مثل بچه‌ای است که دارد چهار دست و پا راه می‌رود.» به‌زودی از جا بلند می‌شود و محکم روی پای خودش می‌ایستد. من واقعا درک نمی‌کردم که آقای فاضل چه می‌گوید. و واقعا هم همین شد.

وزیرتعاون،کار ورفاه:درصددبررسی طرحی هستیم کودکان تحت پوشش بهزیستی بعداز18سالگی رهانشوند

وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی با بیان اینکه هر فردی که بتواند بهتر کار کند در وزارتخانه و سازمان‌های تابعه آن به فعالیت خود ادامه خواهد داد، گفت: جابجایی‌ها در وزارتخانه و سازمانهای تابعه آن بر اساس شایسته سالاری است و با تمام مسئولین به فعالیت خود ادامه می‌دهیم مگر آنکه به فرد مناسبتری برسیم.

به گزارش ایسنا، علی ربیعی در حاشیه اختتامیه هشتمین جشنواره فرهنگی ورزشی فرزندان بهزیستی با تاکید بر اینکه در خصوص سازمان بهزیستی باید با برنامه‌ریزی بیشتری به فعالیت‌های خود ادامه دهیم اظهار کرد: بودجه بهزیستی بودجه مناسبی نیست و از همینجا از مجلس درخواست کمک داریم.

وی ادامه داد: هم‌اکنون درصد کمی از افراد بی سرپرست و بد سرپرست تحت پوشش قرار گرفته‌اند و افرادی هستند که به دلیل نبود ظرفیت‌ها پشت درهای سازمان بهزیستی می‌مانند، بنابراین وظیفه انسانی، دینی و اخلاقی‌مان در قبال این کودکان بی سرپرست و بدسرپرست آن است که آنها را تحت پوشش سازمان بهزیستی درآوریم.

ربیعی از بررسی طرحی برای تحت پوشش قرار گرفتن فرزندان بهزیستی پس از 18 سالگی خبر داد و گفت: هم اکنون این ایده به ذهنمان رسیده است که این طرح را مورد بررسی قرار دهیم تا کودکان تحت پوشش سازمان پس از رسیدن به 18 سال رها نشوند و تحت پوشش و حمایت قرار گیرند و اگر در دولت نیز امکان اشتغال وجود دارد آنها را نادیده نگیریم.

زندگی نامه دکترابوالقاسم نوری ازاولین فارغ التحصیلان دکترا روان شناسی درایران که ازسال 39مستقل ازفلسفه تاسیس شد

 

 

 

نام و نام خانوادگی : دکتر ابوالقاسم نوری

ابوالقاسم نوری، متولد سال 1320 در شاهرود، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به اتمام رسانیدند. با پذیرفته شدن در امتحان ورودی دانشسرای عالی تهران در سال 1339، تحصیل خود را در رشته‌ی روانشناسی شروع کردند (رشته‌ای که برای نخستین بار در کشور به صورت مستقل از فلسفه تأسیس شده بود) و پس از گذرانیدن دروس تخصصی روانشناسی به همراه دروس ویژه‌ی تربیت دبیر در سال 1342 از این رشته فارغ‌التحصیل گردیدند. در واقع، بر خلاف آنچه تاکنون در مورد تاریخچه‌ی روانشناسی جدید در ایران گفته و نوشته شده است، آغاز این رشته به صورت مستقل در کشور را باید از سال 1339 و در دانشسرای عالی تهران محسوب نمود. تعداد 14 نفر فارغ‌التحصیل از جمله دکتر نوری را باید به عنوان نخستین دانشجویان و فارغ‌التحصیلان رشته روانشناسی در ایران قلمداد کرد. بنیانگزاران واستادان نخستین دوره‌ی روانشناسی کشور، صاحبنظران واستادان برجسته‌ای بودند که اسامی برخی از آنان به شرح زیر است: 1)دکتر محمود صناعی، 2)دکتر ایرج ایمن (مدیر گروه)، 3) دکتر ابراهیم نصفت، 4)دکتر ابراهیم صراف هاشمی، 5)دکتر خسرو مهندسی، 6)آقای محمدنقی براهنی (قبل از اخذ درجه دکتری)، 7) خانم فخرالسادات امین، و 8) خانم سروری (غیر از استادان نامبرده در ردیفهای 1، 4، 5، 6، بقیه در قید حیات بوده و به خدمات و زندگی پرثمر خود ادامه می‌دهند).

دکتر ابوالقاسم نوری، پس از اخذ مدرک لیسانس روانشناسی، در سال 1342 به عنوان دبیر به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمدند. پس از موفقیت در امتحانات ورودی دوره‌ی فوق لیسانس در موسسه‌‌ روانشناسی دانشگاه تهران در سال 1345 و طی دوره‌ی تحصیلی مزبور، در سال 1347 از این دوره فارغ‌التحصیل شدند. از این زمان تا سال 1350، به تدریس در برخی موسسات آموزش عالی، همکاری پژوهشی با موسسه تحقیقات علوم تربیتی دانشسرای عالی، و در دو سال آخر این دوره به همکاری با وزارت آموزش و پرورش به عنوان کارشناس در اداره‌های نظارت و ارزشیابی و سپس تربیت معلم نیز ادامه دادند. در سال 1350، با توجه به فراخوان عمومی و پس از پذیرفته شدن در مصاحبه‌ی علمی، خدمت خود را در گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان آغاز نمودند و در حال حاضر نیز در همان دانشگاه به خدمت ادامه می‌دهند. دکتر نوری ضمن خدمت در دانشگاه، و اعزام به کشور انگلستان، تحصیلات عالی خود را با اخذ دو مدرک تحصیلی در آن کشور به انجام رسانیدند: ابتدا، دورة آموزشی ام. فیل. در روانشناسی شغلی را پس از گذرانیدن دروس تخصصی روانشناسی صنعتی و سازمانی طی کردند و سپس پایان‌نامه این دوره را با موفقیت در دانشگاه لندن گذرانیدند (مدرک M. Phil در وزارت علوم به عنوان درجة دانشوری: "برتر از فوق لیسانس و کمتر از دکتری" در "روانشناسی حرفه‌ای" ارزیابی شد).

ایشان پس از ورود به دوره‌ی دکتری و تهیه‌ی مقدمات مربوط، با شروع انقلاب به کشور برگشته و پس از حدود دو سال ادامه‌ی خدمت در دانشگاه، مجدداً تحصیل خود در بریتانیا را ادامه دادند و مدرک دکترای رشته‌ی روانشناسی صنعتی و سازمانی را در سال 1360 (1981 میلادی) از دانشگاه کواینز بلفاستخذ نمودند. در سال تحصیلی 72-1371 (93-1992 میلادی) یک دوره‌ی فرصت مطالعاتی را در گروه روانشناسی صنعتی و سازمانی دانشگاه ایالتی کانزاس گذرانیدند.

علاوه بر تألیف یا ترجمه‌ی چند اثر که در حال تدوین یا ویرایش است، تاکنون دو کتاب از نامبرده منتشر شده است: (1) ترجمه‌ی کتاب «کار، فشار روانی، بیماری و طول عمر» تألیف فلچر استاد برجسته‌ی انگلیسی و متخصص رشته‌ی روانشناسی صنعتی و سازمانی که با همکاری یک استاد دیگر ترجمه و در 1381 توسط دانشگاه اصفهان چاپ و منتشر شده است، و (2) یک اثر مشترک دیگر با عنوان «واژه‌نامه روانشناسی صنعتی و سازمانی» که در بهار سال 1387 توسط جهاد دانشگاهی اصفهان منتشر می‌گردد. نامبرده در انجام 6 طرح پژوهشی به عنوان مجری و در تعدادی نیز به عنوان همکار فعالیت و مشارکت داشته و تاکنون در چندین همایش داخلی و خارجی مقاله ارائه داده‌اند و بیش از 50 مقاله در مجله‌های علمی- پژوهشی- آموزشی به فارسی و برخی به انگلیسی منتشر ساخته‌اند.

عضویت کمیته برنامه‌ریزی روانشناسی شورای عالی وزارت فرهنگ و آموزش عالی (7 سال)، همکاری در برنامه‌ریزی و به تصویب نهایی رسانیدن برنامه‌های دوره‌های کارشناسی و کارشناسی ارشد روانشناسی صنعتی و سازمانی در وزارت متبوع، تأسیس دوره‌های مزبور در دانشگاه اصفهان و همچنین دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان (اصفهان)، عضویت کمیته‌ی علمی روانشناسی کار در موسسه کار و تأمین اجتماعی وزارت کار و امور اجتماعی، عضویت در انجمن روانشناسی ایران، عضویت در انجمن روانشناسی اجتماعی ایران و عضو هیئت مدیره در نخستین دوره‌ی آن، سردبیری مجله دانشکده برای چند سال، عضویت در هیأت تحریریه‌ی چندین مجله و سه مجله‌ی پژوهشی در حال حاضر، عضویت در شوراهای تخصصی و تکمیلی گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، یک دوره یکساله مدیریت گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، چند سال مدیریت گروه‌های کارشناسی روانشناسی صنعتی و سازمانی و کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی خوراسگان، معاونت آموزشی دانشکده (9 سال) و همچنین معاونت پژوهشی دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی دانشگاه اصفهان(3 سال)، و راهنمایی دهها پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد و اخیراً دکتری روانشناسی را می‌توان به کارنامه آموزشی- پژوهشی- خدماتی دکتر نوری افزود.

دکتر نوری هم‌اکنون سالهای پایانی خدمت خود را در گروه روانشناسی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی، دانشگاه اصفهان می‌گذراند و با شماره تلفن و آدرس زیر نیز می‌توان با ایشان تماس حاصل نمود:  دفتر کار 7932560-0311 

     آدرس پست الکترونیکی:  a.nouri@edu.ui.ac.ir

اسامی روان شناسان ایران (نقل ازسایت انجمن روان شناسی که تکمیل فهرست ادامه دارد)

برای دسترسی به زندگی نامه آنها اینجا را کلیک کنیم 

دکتر پریرخ دادستان  

دکتر شکوه السادات بنی جمالی(عضو هیات مدیره 3، 4)   

دکتر سوسن سیف   

دکتر مهرناز شهرآرای (عضو هیات مدیره 2، 5، 6)  

دکتر لادن فتی (عضو هیات مدیره 6، 7)   

دکتر علی شریعتمداری (عضو هیات مدیره 4 و از موسسان انجمن)

دکتر محمد نقی براهنی(عضو هیات مدیره 1و2 و از موسسان انجمن)  

دکتر محمود ساعتچی (عضو هیات مدیره 3، 5)   

دکتر حمزه گنجی   

دکتر یوسف کریمی   

دکتر ابوالقاسم نوری (عضو هیات مدیره 8 و از موسسان انجمن)   

دکتر حسین شکرکن (عضو هیات مدیره 1، 6، 7 و از موسسان انجمن)  

دکتر سعید شاملو (عضو هیات مدیره 1، 2 و از موسسان انجمن)  

دکتر رضا زمانی (عضو هیات مدیره 1، 2 ،6 ، 7 و از موسسان انجمن)  

دکتر علیرضا جزایری (از موسسان انجمن)  

دکتر شهریار شهیدی (عضو هیات مدیره 6)  

 دکتر حمید پورشریفی (عضو هیات مدیره 4، 6، 7)   

دکتر بهروز بیرشک (عضو هیات مدیره 3، 6)  

دکتر علیرضا کیامنش

دکتر محمدکاظم واعظ موسوی

دکتر علی محمد کاردان

دکتر اصغر رضویه

دکتر ولی اله اخوت  

دکتر پروانه محمدخانی    

دکتر حیدر علی هومن  

دکتر حسن پاشاشریفی  

دکتر محمود صناعی  

دکتر میرتقی گروسی